![]() |
دو شنبه 23 بهمن 1391 |
خیلی حالم بده، نمیدونم این چند روزه چرا اینقدر نگرانشم! همش فکر می کنم یه اتفاقی افتاده براش. یه مشکلی چیزی براش پیش اومده.
میدونم به احتمال زیاد همین طوره! آخه این قضیه سابقه داره! اون موقعام همین طور بود، هر چقدرم که میخواست ازم قایم کنه باز نمیتونست، بالاخره معلوم میشد که این احساسم درست بوده.
این سه چهار روزه دارم از اضطراب و نگرانی می میرم.
نمیدونم چکار کنم. بقدری نگرانم و هر لحظه شدیدتر نگران میشم که هر وقت یادش میفتم حالت تهوع بهم دست میده! نه این چند وقته خیلی خوب و راحت می تونستم غذا بخورم! الان که دیگه همونم نمیتونم.
همه فکر می کنن سرما خوردگی چیزیه، نمیدونن این اضطراب و نگرانیه که داره منو میکشه! باز اگه یه دفعه می کشت و راحتم می کرد خوب بود، اقلا از زندگی و رنج خلاص می شدم، اما ...
خدایا کمکم کن. باید هر طور شده یه خبری ازش به دست بیارم.
نظرات شما عزیزان:
![]() نویسنده : شیرین بانو
![]() |